هچل هفتای یه ذهن آشفته!

میان آدمیان چیزی نیست جز دیوار هایی که خود ساخته اند . تولستوی

هچل هفتای یه ذهن آشفته!

میان آدمیان چیزی نیست جز دیوار هایی که خود ساخته اند . تولستوی

اری ....این گونه شد که....!

 

 

 

یاد یکی از خاطرات دوران طفولیتمان افتادیم.فقط کمی صحنه دار می باشد همی! 

 

گویا کلاس اول راهنمایی بودیم.و به تازگی از طریق دوست عزیزو دانایمان!به عمق فاجعه ی نی نی دار شدن ملت پی برده بودیم! 

 

لازم به ذکر است که وقتی در گوشمان جریان را به وضوح هرچه تمام تر تعریف کرد باور نکرده و برچسب بیشعورو بی حیا بودن و تعدادی دیگر از صفات ناپسند را به دوستمان چسباندیم. 

 

حتی در دفتر خاطراتمان هم ذکر کردیم که چقدر ایشان بیشعور و کثافت می باشند که این چنین حرف میزنند! 

 

 

 

 

 

 

چندروزی گذشت و ما در خانه تنها بودیم. 

کنترل مربوطه را برداشته و گشتی در شبکه های اجنبی زدیم از میان ان همه شبکه ی  مبتذل که قفل بود...گویا یکی از انها باز گشته بود!یاز بود از اول!یا باز کردیم خودمان!یادمان نمی اید حالا! 

 خولاصهههه......چشمتان روز بد نبیند با چه صحنه ای روبرو شدیم خودتان تصور کنید!!! 

 اونقدر شوکه شده بودیم که سرخیه گونه هایمان را به وضوح حس کرده و توان تغییر کانال را نداشته و همانجا نشستیم و تماشا کردیم!!!(بزن دس قشنگه رووووووو!!!

 لازم به ذکر است که ورژن صحنه مربوطه بسیار بالا بود ما بسی تعجب کردیم که اقا قبول!!!حالا چرا ۲نفر به یه نفر؟؟؟!!! 

مانده بودیم طرف از کجاش نفس می کشه!!!! 

 

مدتی به همان منوال گذشت که صدای زنگ خانه امد! 

مادرمان بود همی! 

 

شبکه را عوضیده و به استقبالش رفتیم با گستره ای از اطلاعات زناشویی!!! 

 

مامان جان وقت شناسمان به ما گفت که حاضر شویم که با خاله اینها امده و می خواهیم به خانه انها برویم. 

 

 

 

حاضر گشته و رفتیم و داخل ماشین تمرگیدیم که ناگهان خاله جانمان به ما بستی تعارف نمودند! 

 

حال شوما فکر می کنید بستی چه بود؟؟؟ 

از ان دایتی چوبیا که کاکائوییه و مانند هات داگ می ماند!!! 

 

وقتی با این پیشنهاد بیشرمانه رو برو شویم امتناع کرده و تلاش در رد کردن درخواستشان داشتیم. 

اما خاله مان گیریده بود نه الان بخور!!! 

 

ما هم طفلی بیش نبوده ...از طرفی مانند طفول این دوره زمونه پرو نبودیم و مجبور به قبول این کار شدیم. 

 

در کل مسیر ما داشتیم ان بستی مستحجن الشکل را می خوردیم و صدایمان در نمی امد! 

  

 

و اینگونه شد که ما به صحت حرفای دوستمان پی بردیم! 

 

 

باشد تا رستگار شویم! 

 

 

 

پ.ن۱:هیچ اتفاقی نیفتاد که یاد این قضیه افتادم.خیلی اتفاقی بود....والا....با زبون روزه چه اتفاقی می خواست بیفته؟؟؟ 

 

پ.ن۲:بیخود نیست تو بعضی از این فیلما میزنن۱۸+و... 

 

بعدا نوشت ۱:امدیم پستمان را خواندیم و از داشتن اینهمه غلط املایی شرمنده گشتیم...مارا عفو کنید و مسخره امان نفرمایید. 

 

بعدا نوشت ۲:کلی پ.ن داشتیم که بنویسیم اما نت هنگیده بود.الان همش یادم رفتههههه 

 

 

نظرات 32 + ارسال نظر
reza شنبه 30 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:14 ب.ظ http://khakkhoran.blogsky.com

سلام دودو قشنگ نوشته بودی خوشم اومد.لبهایمان را به خنده گشودی .راستی نماز روزه ات قبول و به قول یکی از دوستانم از جلو وعقب

کدام دوستتان؟؟؟مارا با ایشان اشنا بفرمایید.مثال های شگفت انگیزی در استین دارند همی!

علی شنبه 30 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:19 ب.ظ http://www.ali.com

سلام خدمت شما دوست گرامی . ممنون از وبلاگ خوبتون . ان شالله موفق باشد

یا علی

اکیوسان شنبه 30 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:59 ب.ظ http://www.3donge.blogfa.com

پستت یه ور که منحرف شده ای و اینا.
این کامنت دومی چقدر با پستت هماهنگه دودو جان.

بد جور هماهنگه

مونا شنبه 30 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 07:11 ب.ظ http://raghse-mah.blogfa.com

بیسیار بیسیار ....مستفیظ گشتیم همی!!!

تقبلل الا...

بل الله برای شوما نیز

بی حیا یکشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:16 ق.ظ http://bi-haya.persianblog.ir/

بی شعور و بی حیا؟؟


:سوت

اختیار دارید....

غزل یکشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:42 ق.ظ

وای وای منم تو همین سن و سالا فهمیدم این چیزارو اونم از یه رفیق کاملا ناباب و خرابی که داشتم!!!
تازه خیلی زود تر از سنم یه چیزایی رو فهمیدم که خیلی دارم تاسفشو الان میخورم که سر وقتش نفهمیدم...!
خوبه آدم هرچیزیو به موقع بدونه....

اره....یه خورده زود بود....
بیخود نمی گن باید به موقع فهمید.موقعی که عقل ادم بتونه انالیز کنه موضوع رو.

سپیده یکشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:38 ق.ظ http://javedanegi.blogsky.com

آقا ما خودمون رفتیم دنبالش یاد گرفتیم! خو مگه چیه! مثل ریاضی و فیزیک و شیمی... آدم باید اینا رو هم خوب بلد باشه!
اصلا احساس بی شرمی و بی حیایی نکن که جزو رستگارانی...

خوب البته ما وقتی فهمیدیم بصورت علمی قضیه رو دنبال کردیم همی

جودی آبوت یکشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:39 ق.ظ http://sudi-s.blogsky.com

وای از دوران بچگی
لینکیدیم شما را باشد که رستگار شویم

مانیز....

نگین یکشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 04:29 ب.ظ http://dreamon.blogfa.com

خوب بعد از اینهمه جریان، دوستِ گرام رو عفو فرمودین؟:دی
ایشالا که فحش و ناسزاهای توی دفتر خاطرات رو پاک نمودید

اری...رفتیم پیششان کلاس خصوصی

گوسفند متفکر یکشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 05:34 ب.ظ http://dastmalecherk.blogfa.com/

فرکانس این شبکه رو داری؟
ما از همان دوران نی نی بودن فهمیدیم چگونه نی نی دار میشوند و در این زمینه بس عالمیم

یادمان نمی اید....طفل بودیم.
اصولا پسر ها از بدو تولد اصلاعات عمومیشان در این زمینه بس گسترده است.

درد بی درمان دوشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:05 ق.ظ http://bidaarmaan.blogfa.com

نه.حالا باز خوب آشنا شدی با موضوع.اینجانب بیشتر از اینها شوکه شد

غنچه سه‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:08 ق.ظ http://sedae-man.blogfa.com


منم از دختر عموم شنیدم ! تا مدتها هم شایعه هایی در مورد چگونگیش می شنیدیم تا آخر یه کتاب خوندم در مورد بیماری های زنان و زایمان پی به درستی امر بردم

باشد تا رستگار شوید!!!

مهبد سه‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:27 ب.ظ http://langargah.blogsky.com

سلام
تقریبا تجربه همه تو کودکی راجع به این مسائل عین همه
راستی اگه دلت خواست یه سری هم به مابزن

گندم سه‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 06:35 ب.ظ http://daily-of-me.blogsky.com

سلام
خیلی با مزه و رون تعریف کردی٬ کلی خندیدم
خدا شادت کند که ما را شاد گردانیدی!!

یک عدد miss سرخوش سه‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 07:35 ب.ظ http://www.adamesarkhosh.blogfa.com

=))
واییییییییی دودو! نمیری =))
مردم از خنده! =))

یک عدد miss سرخوش سه‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 07:37 ب.ظ http://www.adamesarkhosh.blogfa.com

منم یکی از دوستای با علم و دانشم گفت بهم! :دی
وقتی فهمیدم افسردگی روحی روانی گرفتم!:دی
از مامان بابام بدم میومد تا یه چند وقت =))
با دوستم هم قهر کردم! =))
البته من یه سال از وقتی که تو فهمیدی کوچیکتر بودم! :دی
کلاس پنجم دبستان! =))

یک عدد miss سرخوش سه‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 07:38 ب.ظ http://www.adamesarkhosh.blogfa.com

راستشو بگو دودو!
توان تغییر شبکه رو نداشتی یا نخواستی عوض کنی؟ >:)
=))

یک عدد miss سرخوش سه‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 07:39 ب.ظ http://www.adamesarkhosh.blogfa.com

این مامانا هم همیشه جا حساس صحمه وارد میشن!
ایششششششششش! :دی
حداقل خوبه توان عوض کردن شبکه اون لحظه اومد دستت! :دی :))

یک عدد miss سرخوش سه‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 07:39 ب.ظ http://www.adamesarkhosh.blogfa.com

باشد که رستگار باشیم!
=))

سپیده چهارشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:00 ق.ظ http://javedanegi.blogsky.com

ذوذو قصد آپ ندارد آیا؟؟؟

دودو موضوع ندارد همی!!!

بهمن چهارشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:11 ق.ظ

سلام.

چطوری؟

وای!کامنتت رو تو وب جوووونور خوندم کلی خندیدم!ایول!

یادم رفته بود چقدر باحالی!کی فکرشه میکنه دودوی اینجا چیز عشق اونجائه؟!

چیزه!ببخش که من سر نمیزدم!حالا با کشف باحالیتت شاید بیشتر بیام!

تو اول راه این قضیه رو فهمیدی؟باورت میشه من سوم راهنمایی فهمیدم؟!ولی پیشرفتم خیلی خوب بود!

خوش باشی.

کجای کامنتمان در وب جووونور خنده دار بود ایا؟؟؟
شوما هرجا به باحالیت طرف پی ببرید قدم می گذارید؟؟؟


شوما خیلی دیر فهمیدید....خسته نباشید واقعا...اصولا پسر ها خیلی زودتر این موضوع را می فهمند.

دودو چهارشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:16 ب.ظ http://doudou.blogsky.com

غزل بانو فکر کنم اشتباه فرستادید...قبول نمی کد همی!

دودو چهارشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:17 ب.ظ http://doudou.blogsky.com

کد=کند

بهمن چهارشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 06:13 ب.ظ

مطمئن نیستم که شناخته باشی!من اون بهمنه هستم که میشناسیش!

همون میرملنگ !

ما ادم هارا از یاد نمی بریم....برعکس خودشان!

شناخته بودیمتان

بهمن چهارشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 07:33 ب.ظ

هی ! منم از یاد نبردمت هیچ وقت ! یادته که؟!

چه چیز را؟

R آ A ذ Z ر A پنج‌شنبه 4 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 01:24 ق.ظ http://azar-diary.blogfa.com

لینکوندمت

هستی جمعه 5 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:53 ق.ظ http://sergeant-at-law.blogfa.com

سلام دودو! خاطره ای که تعریف کردی جالب بود!
پیشم بیا

غزل جمعه 5 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 01:47 ب.ظ http://www.calm2.blogfa.com

یعنی تو یه سر به من بزنی میترکی دیگه؟!
بابا گفتم قاچاقی وب زدم ولی دیگه حالا شوما که میتونی بیای ...وااااااااا!

واییییییییییییییی
غزل جون به خدا اوندفعه ادرستو اشتب داده بودی..هرچی میزدم می گفت همچین وبی نیست
ببخش اومدم

حوری شنبه 6 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:53 ق.ظ http://afkarepichdarpich.persianblog.ir

من الان از زور خجالت زبون تو دهنم نمی چرخه . آخه اینا چیه اینجا عنوان می کین؟
نمی گی زن و بچه مردم از اینجا رد میشه آخه؟

والا من به اسلامی ترین شکل ممکن بیان کردم

دیگه شوما ببخشید

حوری شنبه 6 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:53 ق.ظ http://afkarepichdarpich.persianblog.ir

راستی ممنون از اینکه به بولاگم اومدین

باران شنبه 6 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:18 ب.ظ http://www.barf-baran-barid.blogsky.com

خاطراتتم سانسور می خوره ها
قشنگ نوشته بودی!منم اول راهنمایی فهمیدم باور نکردم!
چه کنیم دیگه!
پاک و صاف و ساده بودیم!
یادش به خیر!
به منم سر بزن!
نظرم یادت نره بدی
اگه خواستی تبادل لینک هم بکنیم خوشحال میشم

این کامنتتان به دو پست قبلمان می خورد همی!

مرسی از قدومتان.

[ بدون نام ] دوشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:38 ق.ظ http://nimvajabi.blogsky.com

عجب خاطره باحالی بود
خوشمان امد از وبلاگت
توی لیست بروز شد ه ها دیدمت اههه
خوشم او مد دیگه
پیش منم بیا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد