هچل هفتای یه ذهن آشفته!

میان آدمیان چیزی نیست جز دیوار هایی که خود ساخته اند . تولستوی

هچل هفتای یه ذهن آشفته!

میان آدمیان چیزی نیست جز دیوار هایی که خود ساخته اند . تولستوی

تصادف!!!

اکثرا وقتی خواب کسی رو میبینم....حالا چه از نزدیکانم...چه غریبه تا یه مدتی فکرم درگیرشه.. 

حتی اگه اون ادم همونطور که گفتم غریبه باشه و من تاحالا ندیدمش! 

و البته زمانی که موضوع اون خواب خودم باشمو اون ادم! 

 

یه وقتا خودمو می کشم ...شب اینقدر به یه ادمی یا یه موضوعی فکر می کنم که می ترکم اما خوابی در موردش نمی بینم!حالی ازم گرفته میشه که بیا و ببین! 

حالا برعکس یه وقتا اصلا چنین چیزی به ذهنم خطور نکرده ها ولی یه خواب تپلی در موردش  میبینم که بسی تو کف قرار میگیرم! 

 

 

شرایط دیشبم هیچ کدوم ازین موارد بالا نبود! 

 

اما خوابشو دیدم....یه خواب خوب...هم خوب هم ناراحت کننده!!! 

  

اما چرا باید دیشب میدیدم این خوابو؟؟؟شبی که روزش اون رفت! 

شنبه! 

 

بدون خداحافظی رفت.....!شایدم خداحافظی کرده بودو من به رسمیت نشناختم....من جدی نگرفتم! 

 

یه کوچولو ناراحت شدم که یهو رفت! 

نمی دونم..انگار فهمیده بود که اومد به خوابم! 

 

خواب دیدم اومده خونمون!انگار برای خداحافظی! 

فضاش توی همین خونه ای بود که الان هستیم.داشت با مامانمو بابامو سعید و حمید خیلی خوشحال حرف میزد.منم تو اتاقم رو تختم خودمو زده بودم به خواب..هی بغض میکردم..۴ تا قطره اشک میومد.پاکش می کردم!اومد تو اتاق و نشست بالای سرم..صدام کرد جواب ندادم!از پام نیشگون گرفت.پاشدم نشستم! 

یکم حرف زدیم.....یادم نمیاد چی بود! 

بعد اومدیم پشت در که نیمه باز بود...دیگه می خواست بره! 

بغلم کرد و بوسیدم! 

بهش گفتم منو از خودت بیخبر نذار....گفت هر وقت مدرکمو گرفتم بهت خبر میدم...گفتم دیره!!! 

 

بعد خندید و رفت.رفت با بقیه خداحافظی کنه! 

یه جوری برخورد میکرد با بقیه انگار نمی خواستیم بفهمن که بینمون چی بوده! 

من سعی می کردم اشکم در نیاد... اخرم بهم نگاه کرد و خندید...با بغض!

خداحافظی کرد و رفت! 

 

 

 

 

 

نمیدونم این خواب چه معنیی داره....شاید این خواب رو دیدم که دیگه هی به خودم نگم خداحافظی نکرد ازم!شاید دیدم که دیگه دلگیر نباشم! 

 

 

حس می کنم باید فراموشش کنم!بهش گفتم فراموشش نمی کنم.هرجای دنیا و با هر کی که باشم!اما انگار.... 

 

 

 

 

 

 

***الان که دارم این یه تیکه رو مینویسم....دستم...جونم....همه تنم داره می لرزه! 

چرا همه این اتفاقا باید باهم بیفته؟؟؟چه معنیی میده؟اون از فکرای من...اون از خواب دیشب....اینم از ایمیلی که همین الان بازش کردم!حالم بده.... 

 

 

 

اما عیب نداره....این بعض لعنتی روقورت میدم.دستام یخه یخن....اما نتم داغه!معلوم نیست فشارم رفته بالا یا پایین! 

  

 

 من کنار میام....فراموش می کنم!همه چیو....من می تونم.....اره می تونم....باید بتونم.... 

 

ای خداااااااااااااااااااااا 

می تونم 

 

 

!