من باب سر در اوردن از جریان عنوانی که برای پستم انتخاب کردم به وب تهوع های ذهنی یک خبرنگار رجوع شود!
اره دیگه....اینم از ما....حالا خبر از اون چند ملیون دیگه ندارم!
اصولا هر وقت می خوام با چیزی یا کسی خداحافظی کنم بیشتر میرم سراغش!مثلا وقتی میگم تا اطلاع ثانوی تی وی نمیبینم هی حرص اینو دارم برم بشینم یه چی تو اون تی وی خراب شده ببینم.یا مثلا وقتی با یکی برای مدتی خداحافظی می کنم همش هی دلم می خواد ازش خبر داشته باشمو پی گیرش باشم!
روانی می باشیم همی!
نتم قضیه اش همینه.الان من برگردم بگم خوب عزیزان مادر...دیگه تا بعد کنکور منو نمیبینید زر زدم!
اتفاقا اگه همچین حرفیو بزنم به این معنیه که از تابستون منو بیشتر خواهید دید!
چه کنیم دیگه...این هم از ویژگی های خاص دودوییمان میباشد!
خب امروز خروس خون ما رفتیم مدرسه دیدم همه خوابن خونه هاشون.هیچکی نیومده!بسی خنک شدیم!
این مدرسه ما ۴ طبقه داره...یعنی میشههههه....اره دیگه همون فکر کنم میشه ۴ طبقه!۱ همکف...طبقه اول ..دوم....سوم!
میشه ۴ طبقه ایا؟!!
بعد کلاس مارو انداختن طبقه اخر!
ننه من پدر کمرمو زانوهام در میاد خب!خیلی کثافتن!انترا....اخی..چه فحش باحالیه!
دبیرا هم که تعطیل بودن رسما.سر ما فقط یه دبیر اومد.
کلا ول بودیم تو کلاساو سالن!
وای ...موقع رفتن خنده ای منو تو تاکسی گرفته بود هرکی نمی دونست فکر می کرد دیشب مست کردم!
اصلا این هوا که به مشامم می خوردا..این ملت خجسته رو میدیدم....یا این رادیو..وای....خیلی عذر می خوام ـــــشعری بود که می گفتا!راجع به شور و شوق مدرسه و امثالهم!
خلاصه که اگه کسی تو نخ من بوده باشه ابروم رفته پیشش به عبارتی!
ولی عجب هوای گندی بود امروز..وای....تصعید شدم من!اصلا سرمو نمی تونستم بالا بگیرم از بس افتاب تو چشام افقی می رفت!
امروز سالن ارایشی بود مدرسه دیدنی!همچین خیلی تابل و سفت ابرو برداشته بودنا.پیش خودم دلم می سوخت براشون .می گفتم اخی...نازی...حالا واسین چند وقت دیگه که خشتکتون شال گردنی بس زیبا به گردنتون شد اون وقت می فهمید!
والا...
یه شکلاتم بهمون ندادن...یعنی که چی اخههههههههههه؟؟؟!!!
تو روحشون!
دیگه...دیگه...هیچی دیگه!
تا شب شاید بازم اپ کنیم....
هر هر هر