هچل هفتای یه ذهن آشفته!

میان آدمیان چیزی نیست جز دیوار هایی که خود ساخته اند . تولستوی

هچل هفتای یه ذهن آشفته!

میان آدمیان چیزی نیست جز دیوار هایی که خود ساخته اند . تولستوی

هوشتولو دوووووووووووو.....بازیییییییییییی 

 

 

اکیوسان عزیزم بازی دعوتم کرده بود گفتیم حالا که نه حوصله اپ کردن داریم نه موضوع خاصی بریم تو خط بازی و اینا. 

 

 

با تشکر از اکیوسان جانمان. 

 

 

1:دلیل انتخاب اسم وبلاگ؟ والا اون زمان که خواستم این وب رو بزنم چیز خاصی مد نظرم نبود (اهم از نام..موضوع...قالب و دلیل و غیره)فقط می دونستم می خوام یه فضایی داشته باشم که هچل هفتایی که به ذهنم میرسه رو اونجا بنویسم.اینطوری اسم وبم شد هچل هفتای یه ذهن اشفته!

 

 

 

2:دلیل انتخاب اسم مستعار؟این داداش جانمان تو دوران طفولیتش معروف بود به .....دودو!(اسمش رو می خوای چیکار؟؟؟خدابدووووور!!!اخر الزمان شده!!)حالا چرا نمی دونم!بعد ما خیلی مشعوف می شدیم از تلفظ این کلمه .به همین منوال نیک نیممان دودو گشت! 

 

 

3:پنج وبلاگی که میخونم؟  

هواداران دو اتیشه ی پوریا پورسرخ(از ان جایی که ما عاشق این بشر می باشیم وبش نیز مورد عنایتمان قرار گرفته است!ــــــ>هشدار:بیان هر گونه حرف نا مربوط من باب پوریا جانمان خلاف مقررات می باشد و پیگرد قانونی دارد!) 

 

ایشون!(از سر بیکاری و داشتن وقت اضافه می خوانیمشان!!!!داشتن جنبه ی کافی و قوه ی تشخیص شوخی از جدی الزامی ست!) 

 

غزل بانو (روحیاتشان با روحیاتمان هماهنگی دارد و نوشته هایشان را درک می کنیم! )

 

من اگه خدا بودم! (دیدگاه های جالبی دارند.ــــــ>برای این مورد داشتن فیلتر کش الزامی ست) 

 

 

کافه ۴۰ چراغ(گویا ایشان هم به قحطی تاپیک برخوردند چند روزیست اپ نمی کنند!!!!) 

 

 

بنده از همین تریبون اعلام می کنم دوستان همگی ببخشید!به جون بچم همتونو می خونم(نخند...من جون بچمو الکی قسم نمی خورم.)فقط چون تعداد محدود بود همرو ننوشتم.وگرنه هر وقت میام نت همرو بدون استثنا می خونم. 

 

 

پستی که همه ی عقایدم توش نوشته شده باشه؟ اصولا تو پروفایل این جور اطلاعات نوشته می شه.پروفایل بنده هم چیز خاصی برای گفتن نداره.شاید بعدا پیدا کنه! 

 

5:مشکلی که با بچه های وب حل کردی؟ هان؟؟؟؟نییدونم!شاید.....شایدم نه! 

 

 

 

 

 

 

همه اونایی که تو لینکدونیمن دعوت می باشند.

 

 

پ.ن۱:یعنی عاشق این تیکه twilight ام که رابرت به بلا می گه یه حس محافظ بودن یا محافظتی(ترجمم خوب نی خوب!!)داره.این کلمه ی protective رو با یه غلظت خاصی میگههههه....دوس دارم همینطوری هی بگه....!!!اون موقع که تازه اومده بود دیدمش هی با خودم تکرار می کردم!(خلم خودتی)دیشب شبکه جم نشون داد خاطراتم تازه شد!!!!

 

 

 

 

پ.ن2:وای چششمتون روز بد نبینه.از کلاس داشتیم با دوستان منگلمان بر می گشتیم .عین این دخترای سر بزیر...سرمونو انداخته بودیم پایین داشتم از خیابون رد می شدم که یهو حس کردم تو شیکم یه برادر قرار گرفتم!!!برگشتم پشتمو نگاه کردم دیدم دوستانمان کر کر واسادن اون ور می خندن بیشوراااا!هیچی دیگه یه 2...3 ثانیه ای واساده بودیم فیس تو فیس(البت face to chest)اخه قدش بلند بود صورتمان مقابل سینش بود.بعد دیگه راهمان را کج کرده و از خیابان رد شدیم!!!

باشد تا رستگار شویم!

 

 

 

پ.ن3:هیییییییییی....نوومووخوام ماه رمضون تموم شه.

این وبلاگ به زودی اپ خواهد شد.....! 

 

 هییییییییییییییییییییی...!

 

 

 

امان از تو که خاموش میای .....خاموش میری! 

 

 

 

 

می خوای تلافی کنی؟!!! 

 

 

 

 

خیالی نیست! 

 

 

 

حس ششم قویه!نگفته بودم بهت؟!! 

 

 

 

حالا بدون!

 ........!

 

 

 

اینجا ایران 

 

(چخ چخ چخ....صدای تایپ!!!!)  

 

 

کرج.... 

 

نیمه شب۱۳/۶/۱۳۸۹  

 

 

ساعت ۱۲:۳۹ 

 

 

 

  ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

 

 

اون بالا چیزه خاصی نبود..زیاد فکر نکنین که یعنی چی! 

 

 

 

می خواستم بپرسم فیلم the hurt locker رو دیدین؟؟؟ 

 

نه؟ 

 

خب ببینین! 

 

 

 

اخه من امروز دیدم...خیلی باحاله....مال جنگ امریکا و عراقه....ولی یه مشکلی که داره زیادی native صحبت می کنه.....مثلا تو حالت عادی که ما یک کلمه می شنویم این یه جمله گفته!!! 

 

  

عین مستند می مونه...عاشقش شخصیتاش شدم به عبارتی!  

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 مرگ ایده آل

 

 

 

تا حالا به مرگ خودتون فکر کردین؟؟؟این که کی دوست دارین بمیرین؟کجا این اتفاق بیفته؟چجوری این اتفاق بیفته ؟تو چه سنی باشه؟و خلاصه سوالایی از این قبیل.در مورد اون افکاری  حرف نمیزنم که تا وقتی افسردگی میاد سراغمون جو میگیرتمونو میگیم خدایاااااا منو بچش!!!پیشییییییی بیا منو بخور و ازین مسخره بازیا!خودمم زیاد اینجوری شدما.ولی وقتی عقلم سر جاشه عین یه بچه ادم میشینم راجع بش فکر می کنم.فکر می کنم که راحت ترین مرگ چیه؟؟؟یا مثلا خوبه چجوری بمیرم که ماندگار بشم؟؟؟:دی  حتی یه وقتا فکر می کنم مردنم زیاد کثیف نباشه حال ملت بهم بخوره!:دی 

چند وقت پیش که زلزله اومد با اینکه حسم نکرده بودمش!(البته اینجا نیومد!!چرت گفتم:دی)فکرم رفت سمت این که اینم واسه خودش مرگیه!همیشه از زلزله می ترسیدم.نمی دونم چرا ولی خیلی هواسم به لرزشای سطحی که روش میشینم یا می خوابم هست.حتی توهم میزنم که زلزله اومده!این اشتباهه.چون همین فکر کردن زیاد راجع بش باعث ناراحتی خاطرم میشه! هنوز به این نتیجه نرسیدم مرگ ایده آلم چیه!؟؟؟بین گذینه هام فعلا مرگ تو خواب رو ترجیح میدم!یعنی شب بخوابم صب مرده باشم.بدون اینکه چیزی بفهمم.راجع به زمانشم دلم می خواد تو جوونیم باشه.دلم نمی خواد پیر بشم.البته دوس دارم همه لذتای زندگی رو تجربه کنم بعد بمیرم.بچمم به سنی رسیده باشه  عاقل و بالغ شده باشه بعد!مکانش؟؟؟؟خب ازونجایی که ترجیح میدم تو خواب به رحمت ایزدی بپیوندم خونه بهترین مکانه.و قائدتا شب این اتفاق میفته:دی 

 

خولاصههههههه 

 

 

فکر کردن به مرگ اونقدارم بد نیست....کمترین مزیتش اینه که سعی می کنی باور کنی همچین حقیقتی هست.منتظرش هستی و این خودش باعث میشه غافل گیر نشی بعدا!یه حالت اماده باش یا اجنبی ترش stand by  داره. 

 

 

 

پ.ن1:یه سایتی پیدا کردم یه سری سوالات می پرسه بعد زمان دقیق مرگتو میگه.واسه من که زمانش شده وقتی پیر و چروکیده شدم!!:دی  باید رژیم غذاییمو تغییر بدم یکم زودتر بمیرم!:دی   

 

http://www.findyourfate.com/deathmeter/deathmtr.html

 

 

پ.ن2:اصولا هرچیزی که دوست داریم زود از کفمون میره.تابستونو دوس دارم..به نیمش که میرسه!!!!سقوط ازاد!ماه رمضونو دوس دارم.15 امش که میشه!!!!سقوط ازاد!جالب اینه تو اصل قضیه هیچ تغییری رخ نمیده ها.اما همه اینا از نیمه به اونور سرعت گذرشون بیشتر میشه.نه؟؟؟