هچل هفتای یه ذهن آشفته!

میان آدمیان چیزی نیست جز دیوار هایی که خود ساخته اند . تولستوی

هچل هفتای یه ذهن آشفته!

میان آدمیان چیزی نیست جز دیوار هایی که خود ساخته اند . تولستوی

مانور...

خب بعد چند وقت اپیدیم؟؟؟یه هفته ازین ور...چند روز ازون ور...میکنه خیلی وقت!!! 

  

 

خب واقعا من ازون دوستانی که بهم اطلاعات دادن ممنونم....دم اوناییم که ندادن گرم!!! 

والا...بزور که ادم نمی تونه بگیره...! 

  

 

خب ما یه جورایی افتادیم رو غلتک و امتحانا همین ماه اولی شروع شده!!! 

 

خدایی دس به امتحان گرفتنشون بیسته....اه اه اه 

 

من امروز پی بردم این برادران نیروی انتظامی همشون بدم نیستن بابا... 

توشون خوبم پیدا میشه! 

 

این دبیرستان مارو جو گرفته...البته شاید اونارو جو گرفته که مدرسه مارو چوزیدن(انتخابیدن!!!) 

خولاصه به مناسبت هفته ی نیروی انتظامی امسال برنامه توی مدرسه ما برگزار شد! 

ما هم که سومی کلی بهمون افتخار دادن بقیه رو فرستادن کلاساشون مارو گفتن بمونید تو حیات به عنوان میزبان

 

حیات مدرسمون پر شده بود ازین ماشین سیاها هستن کماندو ها توشن سیاه می پوشن واسه عملیاتا و اینا(چیه؟؟؟اسمشونو نمیدونم کروکی می کشم برات...بده؟؟؟)اره...بعد کلی سر هنگ و سرباز کلی اقای دیگه اومده بودن مهمونی!گروه سرودشونم ور داشته بودن اورده بودن یه سری جوون سر به راه و کمی تا قسمتی چشم چران(اینجا متضاد شد حرفام)اخه می خواستن نشون بدن که مثلا ما تحویل نمیگیریم دخترارو و برای کارمون احترام قائلیمو اینا ولی چشم چند تاشون افتاد جلوی ردیف ما!!!بس که اینورو نگاه می کردن زیر زیرکی....حالا فک می کنن اون کلاهارو میزارن معلوم نمیشه دارن کجارو میبینن! 

 

این دوستان ماهم کم نمش ذاشتن....از تیکه های مختلف گرفته تا یه جا که یه حرف ناجور از دهنشون در رفت فقط خدا کنه نشنیده باشن!!!ابرو ریزی به معنای واقعیه کلمه میشد!!شایدم شده...نییدونم!

 

 

ولی انصافا از حق نگذریم خیلی قشنگ مانور دادن....یه سری کارا انجام دادن...مثلااز بالای پشت بوممون این کماندوها با طناباشون مدل این فیلما اومدن پایین...وایی یکیشون خیلیییییی خشگل اومد پایین..یعنی یه حالتی به بدنش داده و بود با تسلط کامل اومد...کلی حالیدم.... 

 

 

بعد یه سری از رزمی کاراشون اومدن عین کشتی کج همو مهمون می کردن! 

میزدناااا....عین خیالشون نبود.....من واقعا مونده بودم...اخه هیچیه حفاظتیی ام نداشتنیعنی استخون مستخونای اینا نمیشکست؟؟؟؟ 

محکم می کوبوندن زمین همدیگه رو...دو نفر بودن...یکیشونو اولی خوابوند زمین با تمام قدرت با باسن اومد روش!(ببخشید دیگه مثبتیانه تر ازین نمی شد شرح بدم!!) 

 

 

خلاصه که خیلی حال دادن...دمشون جدا گرم....مردیم از خنده.... 

 این دخترارو هم که می شناسین...کافیه سوتی بگیرن....جد و اباد طرف رو بلهههههه! 

 

یکی ازین بنده خداها هم در حین انجام حرکات رزمی لباسش داشت در میومد.....بخشی از تنش معلوم شد فقط...همین به خدااااا.....بعد حالا این بچه های ما یهو شروع کردن به هووووووووو...جیغ و  اینا.مام که می خواستیم خیر سرمون بتمرگیم سر جامون نخندیم ...نشد دیگه.....یعنی منو نغمه(دوستم)تمام مدت می خواستیم مثلا خودمونو کنترل کنیم ولی دیگه اخراش ولو شده بودیم رو هم دیگه از خنده.... 

 

 

ازتمام جهاتم داشتن فیلم برداری می کردن.ازونجاییم که ما ردیف دوم بودیم دقیقا تو چشم دوربین تشریف داشتیم!  

 

حالا از چند حالت خارج نیست....: 

یا جاهایی که ما بودیمو از تو فیلماشون پاک می کنن(که در اون صورت می مونه فقط ۱ چهارم فیلمشون!!) 

 

کلا فیلمشونو واسه امسال بی خیال شن(نمیشه!!!می دونین که!) 

 

بذارن اون صحنه ها همه بمونه(کمی تا قسمتی ابروشون میره) 

 

بذارن صحنه ها باشه ولی زیر نویس کنن این چند ردیف(منظور ما)جز معلولین ذهنی و جسمی بودن که به عنوان مهمان اوردیمشون

 

بذارن باشه زیر نویس کنن اینا جز مهمانان خارجی ما هستن و با فرهنگ اینجا ====>ایران!اشنایی ندارن به جز یکیشون!(یعنی من!که لیدرشونه و کمی اشنایی داره....اخه خوب من نسبت بهشون خوب بودم دیگه )

 

 

هییییییی.....همه کلی از زنگامون پریید.یسسسسسسسسسس! 

 

 

 

 

 

وایی امروز رفتم یه اموزشگاه دیگه تعیین سطح دادم تمام سابقم به فاک رفت!حالا می خوام برم یه جای دیگه اونجام بدم...تعیین سطح!!!بعد ببینیم چی میشه....اخه قرار بود نرم این ترم اصلا زبان دیگه....ولی دوداش جانمان گفت نخیر...برو....دم کنکور یادت میره!مام گفتیم چشم!اما این اموزشگاه ما پول خون فادر مادرشو میگیره گویا...مام تازه فهمیدیم تو این مدت سرمون کلاه میرفت. 

فقط ....

من اونجارو دوس دارم....چون ازش خاطره دارم.....!ازون مسیر....ازون پاساژ! 

بی خیال!

پ.ن مهمه!!!!

یکی به ما بگوید این برادر جانمان چرا دانشگاه نمی رود همی؟!!! 

 

 

جایتان خالی یک معلم اسکلی در درس دین و زندگی داریم...خدا نصیبتان کند! 

 این دوستمان مارا نفرین کرد و نفرینش گرفت بدجوووور! 

 

اقا این روز اول که اومد یه لیست مصدر *کردن*رو صرف کرد..دور از جون شوما نباشه! 

 

ابروی ادمو حوارو برد به خدا بس که به کردنشون اشاره کرد....داشت صحبت از کارهایی که خدا به ما گفته انجام ندیم و اینا می کرد بعد رسید به قضیه ادم و حوا!  

به نقل از ایشون:خدا گفت نکنید..بابا....اما چی؟؟؟(اینجا به یه کشو قوس خاصی بیان می شود)ادمو حوا؟؟؟(یعنی منتظر ما بگیم)..کردند!!!! 

 

 

کل کلاس که می خندید این بیشتر ترغیب می شد ادامه بده به این شکل صحبت کردن... 

بنده خدا فکر می کرد ما مشعوف شدیم از صحبت هاش و داریم به خنگ بودن ادم و حوا می خندیم! 

نمی دونم والا خودش اینقدر اسکل بود...نمی فهمید...یا مارو اسکلیده بود!!!؟ 

یو نو؟؟؟!!! 

 

 

 

تو پرانتز:خدا امسال رحم کنه....ما نهایی داریم خووووووو 

 

 

 

 

ما پارسال سوار اتوبوس که می شدیم بیایم خونه تو مسیر انواع و اقسام پسر ها به جمعمان افزوده می شد... 

 

قسم امسال یه گونه ی نادری از پسرا هستش که در دست بررسیست!!!معلوم نیست مال قوم عجوج مجوجی....مغولی......از دهاتای انگولان.... ؟ 

بهر حال....هنوز مشخص نیست.....همینقدر بدانید که استعداد ویژه ای در اربده زدن....فحش دادن...انداختن تیکه های زیر ۱۸ سال شدیدا...تکرار می کنم!شدیدا مسخره و بچه گانه ....و از همه مهمتر مجبور کردن دختران و زنان اتوبوس به رفتن به ته اتوبوس (از ترس)دارند! 

 

 

ورژن جدیدن!پارسال....پیارسالیا بهتر بودن بابا! 

 

 

 

 

 

 

پ.ن:اقا یه خواهشی خیلی خیلی مهم از هر کسی که اینجارو می خونه دارم...جون جدتون اگه می تونید از کمک دریغ نکنید. 

می خواستیم اونایی که به تناسخ اعتقاد دارن و باورش کردن بیان برام مفصل بگن چرا؟؟؟؟اگه خصوصیاتی از اون جلبتون کرده...اگه دلیلی دارین....یا هر کوفت دیگهمفصلا برام توضیح بدین.این یه جور مصاحبه از افرادیه که به این قانون اعتقاد دارن.لازمش دارم به جون بچم.....گشاد بازی خواهشا در نیارید و بگید(ایکن دودو مظلوم می شود) 

 

 

 

 

چند ثانیه اون ور تر نوشت!:پلیززززززز.....تکرار می کنم....مفصلا!!!!(ایکن دودو در می رود تا کسی نزدنتش)

سوووووت!!!

کی؟؟؟مو؟؟؟ 

 

مو گفتم اپ می کنم؟؟؟!!! 

 

خو گفتم که گفتم....نمی کنم! 

 

 

حامله می شویم!!!

من باب سر در اوردن از جریان عنوانی که برای پستم انتخاب کردم به وب تهوع های ذهنی یک خبرنگار رجوع شود! 

 

 

اره دیگه....اینم از ما....حالا خبر از اون چند ملیون دیگه ندارم! 

 اصولا هر وقت می خوام با چیزی یا کسی خداحافظی کنم بیشتر میرم سراغش!مثلا وقتی میگم تا اطلاع ثانوی تی وی نمیبینم هی حرص اینو دارم برم بشینم یه چی تو  اون تی وی خراب شده ببینم.یا مثلا وقتی با یکی برای مدتی خداحافظی می کنم همش هی دلم می خواد ازش خبر داشته باشمو پی گیرش باشم! 

روانی می باشیم همی! 

نتم قضیه اش همینه.الان من برگردم بگم خوب عزیزان مادر...دیگه تا بعد کنکور منو نمیبینید زر زدم! 

اتفاقا اگه همچین حرفیو بزنم به این معنیه که از تابستون منو بیشتر خواهید دید! 

چه کنیم دیگه...این هم از ویژگی های خاص دودوییمان میباشد! 

 

 

خب امروز خروس خون ما رفتیم مدرسه دیدم همه خوابن خونه هاشون.هیچکی نیومده!بسی خنک شدیم! 

این مدرسه ما ۴ طبقه داره...یعنی  میشههههه....اره دیگه همون فکر کنم میشه ۴ طبقه!۱ همکف...طبقه اول ..دوم....سوم! 

میشه ۴ طبقه ایا؟!! 

بعد کلاس مارو انداختن طبقه اخر! 

ننه من پدر کمرمو زانوهام در میاد خب!خیلی کثافتن!انترا....اخی..چه فحش باحالیه! 

 

دبیرا هم که تعطیل بودن رسما.سر ما فقط یه دبیر اومد. 

کلا ول بودیم تو کلاساو سالن! 

 

وای ...موقع رفتن خنده ای منو تو تاکسی گرفته بود هرکی نمی دونست فکر می کرد دیشب مست کردم! 

اصلا این هوا که به مشامم می خوردا..این ملت خجسته رو میدیدم....یا این رادیو..وای....خیلی عذر می خوام ـــــشعری بود که می گفتا!راجع به شور و شوق مدرسه و امثالهم! 

خلاصه که اگه کسی تو نخ من بوده باشه ابروم رفته پیشش به عبارتی! 

 

ولی عجب هوای گندی بود امروز..وای....تصعید شدم من!اصلا سرمو نمی تونستم بالا بگیرم از بس افتاب تو چشام افقی می رفت! 

 

امروز سالن ارایشی بود مدرسه دیدنی!همچین خیلی تابل و سفت ابرو برداشته بودنا.پیش خودم دلم می سوخت براشون .می گفتم اخی...نازی...حالا واسین چند وقت دیگه که خشتکتون شال گردنی بس زیبا به گردنتون شد اون وقت می فهمید! 

 

والا... 

 

 یه شکلاتم بهمون ندادن...یعنی که چی اخههههههههههه؟؟؟!!! 

 

تو روحشون! 

 

دیگه...دیگه...هیچی دیگه! 

 

تا شب شاید بازم اپ کنیم.... 

هر هر هر

*چرا*

بچه که بودم(وای وای ننه بزرگ!!!) عاشق چرا بودم. 

می شناسینش که؟هر کی نشناسه رسما نصف عمرش بر فناس. 

من می مردم براش... 

چیگده گشنگی...ا....از همه رنگی ..ا(با فتحه.)....لپتو بچشم......ا.....بچه ی گشنگم ....ا....!!! 

 

اصلا انگار این عروسک جون داشت..انگار با تمام عواطف و احساس های کودکانم حسش می کردم. 

ارزوم بود یعنی بغلش کنم. 

 

یه بار با هر بدبختیی بود مامانمو راضی کردم بریم برنامه ای که ترتیب داده بودن.یه جشنی تو تهران بود یادم نیست کجا. 

خلاصه مار فتیم اونا در حد اغاز سال تحصیلی ۸۹-۹۰ شلوغ بود.مامانم منو هل داد توی سالن خودشم بیرون واساد. 

امنیت بر قرار بود فقط امکان له شدگی فراوان وجود داشت. 

اما من از بچگی یاد گرفتم در جریانات عاشقانه زنگیم تنهایی بار مسئولیت رو روی دوش های نحیفم بکشم!!!تمام سختیارو تحمل کردم تا به عشقم چرا برسم! 

 

خلاصه نذاشتن بریم بغلش کنیم اما از یه فاصله ای دیدمش! 

 

بعد اومدیم بیرون تو فضای سبز اون مکان...چرا رفته بود بالا پشت بوم ازون بالا با بچه ها حرف میزد... 

حالا چند تا اس مثل من  کله ها همه بالا . ذوق مرگ می شدیم. 

 

اخرم کلاهش افتاد!!! 

از بچگی شخصیت داشتم.نه اون موقع رفتم کلاهو بردارم.نه الان میم از کسی امضا میگیرم.(البته این اخری توحین نشه ها....میدونم غیر عادیم.....اما من خودم ازین حرکت بدم میاد.کاری به بقیه ندارم)  

 

 

القصههههه...اخرش اومدیم بیرون خط مقنعه ی مامانم رسیده بود به بالای گوشش!!! 

 

یه نوشابه گرفت بدون اندکی ادم حساب کردن من!!!نمی دونم شایدم حساب کرد(تصویری از این مورد در ذهنم موجود نمی باشد)یه نفس همشو نوش جان نمود! 

 

 

اره عزیزم....دنیایی داشتیم ما....بعدش چطور اومد رنگین کمان برنامه اجرا کرد..چیه اومد...چگونه اومد....اما دلم با هیچ کدومشون صاف نشد! 

 

چرا خودمو می خواستم... 

فکر کنم چون با مردا زیادی خیلی ببخشید لاس میزد ممنوع الکار شد!!!خصوصا با احمد زاده! 

البته بدبخت کاری نمی کردا...یکم شوخی می کردن فقط باهم!!! 

 

وگر نه الان بچم دانشگاه میرفت... 

هیییییییییی 

 

 

 

 

 

 

 

+وای ننه.....یعنی دارم الان ساعات پایانی تابستونمو می گذرونم!؟ 

اه....چه حس مزخرفیه! حالا این دولت منگل ما همیشه پنجشنبه ها و بعضی وقتا هم ۴ شنبه هارو میزد تنگه تعطیلات قبلش تعطیل می کردا.به ماکه میرسه .....الله اکبر! 

 

 

+تو روح این تابستون که هر چی غم و غصه و جدایی و الافی و بیکاری و هر کوفت مزخرفه دیگه ای که تو این دنیا پیدا می شد تو این تابستون واسه من پیش اومد. 

 

+من دیشب به یه چیزی پی بردم....طرفدارای احمدی نژاد همون به درد یکی مثل احمدی نژاد می خورن.و برعکس!تو بی پولیم باشن بازن راضین از وضعشون....از اون بشر اوقم میگیره اما از طرفداراش نه.فقط دلم براشون می سوزه....واقعا خیلی سادن....خیلی راحت گول خوردن...دلم خیلی می سوزه براشون...خیلی! 

 

 

 

+الهی بمیرم....این داداشم تقریبا دو سه روزه خونه نیست ...در نتیجه نت بهش نمیرسه...فکر کنم امشب خمار میبینمش!!!!