هچل هفتای یه ذهن آشفته!

میان آدمیان چیزی نیست جز دیوار هایی که خود ساخته اند . تولستوی

هچل هفتای یه ذهن آشفته!

میان آدمیان چیزی نیست جز دیوار هایی که خود ساخته اند . تولستوی

تا حالا شده؟!!

 داشتم وب هاله رو نگاه می کردم چند تا پست قبلش یه بازی وبلاگی پیدا کردم .خوب این عزیز هم گفت هر کی خواست می تونه بازی کنه و بگه از طرف هاله دعوته.... 

 

اهم اهم....هاله ی عزیزم..قربونش برم الهی منو به بازی دعوت کرده 

 

 

 

اخه خوشم اومد گفتم منم شرکت کنم توش....چیه مگه؟؟؟؟!! 

 

 

 

 

تا حالا شده  کسی جایی ازت دعوت نکرده باشه ولی خیلی خونسرد و سرشار از اعتماد به نفس خودتو از جانب اون شخص دعوت کنی؟ 

 

تا حالا شده فردا امتحان زبان داشته باشی و باید حدود ۵ تا تکست رو فول باشی همه جوره...هیچی نخونده باشی  ولی بشینی بازی وبلاگی انجام بدی؟! 

 

تا حالا شده حس کنی عاشق خودتی و بخوای لپتو بکشی!؟ 

 

تا حالا شده یهو بی مقدمه همینطور که داری تو اتاقت راه میری به خودت بگی قربونت برم الهیییی عاشقتم دودووو!!!؟ 

 

تا حالا شده بری کولر رو روشن کنی که یخ بزنی بعد بری زیر پتو بخوابی؟!!!کولرم خاموش نکنی!(چیه خوب؟؟؟کیف میده) 

 

تا حالا شده اینقدر که نشستی رو صندلی کامپیوتر باسنت سر بشه(مثل پا که سر میشه)؟!! 

 

 

تاحالا شده صد بار کوچیک کرده باشی خودتو اما باااااااز عین این احمقا دوباره همون کار رو انجام بدی و بعدش یه مشت فحش تحویل خودت بدی؟؟  

 

تا حالا شده دلت بخواد با یکی دعوا راه بندازی و تا جاییی که می تونی داد بکشی سرش ؟!! 

 

 

تا حالا شده پر از خالی باشی؟! 

 

تا حالا شده حالت تهوع داشته باشی اما نه از روی پرخوری یا مشکلات جسمی.به خاطر مشکلات روحی و فشار زندگی! 

 

تا حالا شده حس کنی با هر نفست داری جون میدی ؟! 

 

تا حالا شده دلت بخواد مورچه رو به ۴ قسمت مساوی تقسیم کنی؟؟؟ 

 

تا حالا شده همینجوری چرت و پرت بگی؟!!! 

 

 

تا حالا شده فکر کنی بهتره این خزعبلات رو تمومش کنی؟!! 

 

تا حالا شده....بیییییییییییییب!!! 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

این تاحالا شده ها زیاده....به مرور هر کدومش یادم میاد.بعضی از اینا که گفتم حال الانم بود....هر هر هر!خوب که چی؟!!(ایکن دودو حالش بد است!)

 

 

انشای مدرنیزه!

***سوالات جالب یک امتحان انشا در مدرسه راهنمایی 

 

 

این سوالارو ببینید یکم بخندین....البته خود من شخصا نمی دونم بخندم یا افرین بگم به این دبیر!!!جدا ها!ادم میمونه چه جوابی بده به این سوالا.... 

 

  

 

 

(عکساش بزرگ بودن تو ابعاد وب من جا نمی گرفتن.ترسیدم بذارم درست حسابی معلوم نشه.لینکشو گذاشتم اونجوری ببینید) 

 

http://imgdl.ir/images/980or_328859.jpg 

 

http://imgdl.ir/images/138or_1247636.jpg 

 

 

 

 

 

 

 

!

اور دوز!

ادم بعضی وقتا دلش می خواد زندگی رو بالا بیاره! 

 

حالا دوز یه چی تو این زندگی بالا رفته که تخلیه اش لازم میشه! 

 

یا خوشی/یا غم/پول/فقر/خستگی/روزمرگی/بی تفاوتی/کثافت بودن/خوب بودن/عشق/نفرت/حس انتقام/خیانت/.... 

 

 

فرقی نداره اون چیز مثبته یا منفی!هر چی هست اوردوزت کرده! 

 

بهترین راه بالا اوردنه!چون انزیمای هضم کننده اش در تو موجود نیست! 

 

نه؟!

چیه هی عنوان عنوان؟!!!ندارم!

 

 

 

عید رمضان امد و ماه رمضان رفت    

                       صد شکر که این امد و صدحیف که آن رفت 

 

 

 

بلاخره رمضونم تموم شد و عید فطر اومد.راستش فکر نمی کنم اینجور چیزا ربطی به مذهبی بودن یا نبودن ادما و در کل این برنامه داشته باشه. 

 

ادمیم هست که نمازم نمی خونه.اما روزه میگیره این ماه رو....خدا می دونه چی تو دلش می گذره!دلیلش چی بوده برای این کار؟یا چه حسی داره تو این ماه؟! 

 

 

 

من خودم عاشقانه این ماه رو دوس دارم.نمی دونم دقیقا چرا؟!! 

 

اما یه حس تازگی بهم میده....حس زندگی!روحیه ادم رو تغییر میده!شاید تغییر بد بده ها!منظورم اینه که لزوما ادم شاد شاید نشه!اما من این تغییر رو دوس دارم! 

تاثیری که می ذاره رو دوس دارم. 

 

 

این روزا دلم می خواد هیچکی نبود تو این دنیا.....هیچکییییییییییی......!

حتی اونی که همیشه بودنشو خواستم! 

 

 

دلم می خواست چیزی شبیه خونه....خیابون....هوا... نبود!اصلا دلم می خواست تو این عالم نبودم! 

 

دوست داشتم یه جای ناب بودم!یه جای ویژه...که دوبرم هیچی نباشه!سفیده سفید.....هیچی دیده نشه! 

حتی یه نقطه! 

 

 

دوس داشتم اونجا فقط با خدا بودم....دلم میخواست خدا یه کالبدی داشت! ...حالا نه حتما کالبد دنیایی یا انسانی.....یه کالبدی که می تونستم ببینمش!لمسش کنم...بگیرمش! 

 

 

با یه اغوشی که قد تن خودمه فقط!نه کس دیگه....اغوشی که فقط من.....خود من بتونم توش جا بگیرم! 

 

 

دوس داشتم ساعتها...ما ها...سال ها.....تو همون حالت پیش خدا می بودمو تکون نمی خوردم!!! 

 

خالی از همه چی!همه کس!همه افکاری که الان دارم! 

 

 

یه سفیدی مطلق! 

 

 

 

 

 

تااااا دنیا تموم شه! 

 

 

 

 

چرا همیشه چیزایی رو می خوایم که نمی تونیم داشته باشیم!؟دلمون می خواد با کسایی باشیم که نمی شه!چیزایی بگیم که جایز نیست؟؟؟ 

 

پیش پا افتاده ترین مسائل زندگیم از همین قانون پیروی می کنن!دقت کردین؟؟؟ 

 

مثلا امروز یهPc Tv USB Stick  گرفتم...حالا همه شبکه هارو میگره.....جز اون شبکه ای که من می خوام صدا نداره!!! 

 

 

حالا اگه یه شبکه دیگه رو می خواستم اون یکی یه مرضی داشت!!! 

 

 

ازین اتفاقات زیاد افتاده برای خود من شخصا.حمکتش چیه نمی دونم!!! 

 

 

 

بگذریم! 

 

 

 

 

 

 

حدود 10 روز دیگه تا مهر مونده و من هیچ کاری نکردم!انگار امسال اصلا ا برنامه ای از پیش تعیین شده برای اول مهر نریختم!تنها کاری که کردم اورد ناشتای مدرسه رو رفتم خریدم!اونی فرم! 

 

یعنی خیلی ببخشید...معذرت می خوام اینا مارو نمودند با این مسخره بازیشون!سال اول که رفتم این دبیرستان تازه عوض کرده بودند مانتوهاشونو.گفتن این رنگی باس بخرید و از فلان قبرستون!گرفتیم!سال بعدش دوباره جو گرفتشون برگردوندند همون مدل و رنگ قبلی!!!دیگه ما نخریدیم!!!دوباره امسال یه مدل زدن حالا رنگش همونه ولی دور استیناش عین این مهماندارای هواپیما یراق دوزی داره!!!تازه گیرم دادن حتما باس بخرید!ماهم گفتیم زر اومدین با اجازتون!!!رفتم خودم یه مانتوی سرمه ای خوجمل خریدم .بدون یراق!حالا باشن تا عوضش کنم!!!والا....البت رنگش همونه ها.اینقدرم دیگه اغتشاش گر نیستیم!

 دنیای این روزای من....!

 

 

این روز ها حکایتمان حکایت مارگاریتا شده است! 

 

 

 

جمله معروف یادتان هست که؟؟؟؟ 

 

 

 

طرف با دست پس میزنه ......با پا پیش میکشه!!!! 

 

 

 

حکایت مارگاریتاست.... 

و اکنون ما! 

 

 

 

 

 

 

 

پ.ن:واااااااااااای بلاخره افسانه ی افسونگرم تمومید!!!الهیییییی اگه اریانگ میمرد دق می کردمخداییش خیلی دوس داشتم یه خواهر مثل اون داشتم....یا مثلا اریانگ باهام ازدواج می کرد!!!(البت اگه پسر بودیم...منحرف!!!) 

 

 

 

پ.ن2:یه سوال فوق کارشناسی داشتم....این فیلم paranormal activity برداشتی از واقعیته ایا؟؟؟اگه اره باس خدمتتون بگم:ننهههههههههههههههههههه......من شب خوابم نمیبره!!!(ایکن دودو زیر پتو خودش را قایم کرده است)