بفرما سوپ نوزاد !!!!
یعنی واقعا موندم چجوری شروع کنم از نوشتن راجع به موجوداتی که حیفم میاد اسم انسان روشون بزارم؟!!
به کجا رسیدیم ما؟؟؟اینه اون پیشرفت؟؟؟اینه اون مدرنیزه شدن؟؟؟که چی اخه؟؟؟
چند روز پیش داداشم یه خبری رو برام خوند که اول باور نمی کردم.اونقدر که چندش بود و غیر قابل تصور .شنیده بودیم این چینیا گربه می خورن...هزار جور کوفت و زهر مار دیگه می خورن....اما عمق فاجعه رو تا زمان شنیدن اون خبر درک نکرده بودم.
تو ایالت کانتون چین (یا تو کشور چین)، سوپ گیاهی به همراه گوشت نوزاد سرو میشه که تبلیغ زیادی کردند که سلامتی و میل جنسی رو به طرز عجیبی بهبود می بخشه
قیمت سوپ 4000 دلاره حدودا و یک کارخونه دار تو مصاحبه ای که کرده گفته تاثیر این سوپ خوشمزه رو به عینه دیده!
این سوپ ترکیبی از مغذی ترین گیاهان، گوشت مرغ و جنین سالم انسانه که 8 ساعت آب پز یا بخارپز میشه!
این کارخونه دار 62 ساله با همسر دومش که 19 سالش بود بعد دو هفته باز واسه سرو سوپ اومده بود و راضی بود از اینکه تونسته تو این دو هفته هر روز با همسرانش سکس داشته باشه!
یه روز زن و شوهری که دو دختر داشتند وبچه سومشون که جنین 5 ماهه بود و دختر تشخیص داده شده بود رو سقط کرده بودن اومده بودن واسه فروش!
قیمت این جنین 2000 دلاره، اگه کسی حاضر به فروش جنین مرده نشه، جفت جنین هم خریداری میشه، اما فقط 200 دلار !
واقعا موندم چجوری می تونن یه نوزاد رو بخورن فقط به خاطر اینکه خبر مرگشون قوای جنسیه بیشتری داشته باشن؟؟؟سکس بهتری داشته باشن؟؟؟؟
فاجعه اس......فاجعه!
اون زمان که ادمخوارا بودم و گوشت انسان رو می خوردن می گفتیم علم پیشرفت نکرده بود و حالیشون نبوده چه غلطی دارن می کنن....حالا چی بگیم؟؟؟واقعا اینا چطور روشون میشه؟؟؟
وای...اصلا نمی تونم فکرشم بکنم....مو به تن ادم سیخ میشه!
اون خانواده ای رو بگو که حاضر شدن جنین سقط شده شونو اینطوری مبادله کنن !!!
کثافت تا چه حد یعنی؟؟؟
دلم نمیاد عکساشو تو همین صفحه اول وبم بزارم .واسه همین لینکاشونو گذاشتم هر کی خواست بره ببینه.
http://1.iraks.ir/images/8n1ucrk5moi2tysxmt0.jpg
http://1.iraks.ir/images/502u570r9zxzs7kdoc.jpg
http://1.iraks.ir/images/3in40zq87dg275eyjvg.jpg
http://1.iraks.ir/images/1i5z12p11dkt0fij8ov.jpg
http://1.iraks.ir/images/saom8fmffyxh5sd68fe0.jpg
http://1.iraks.ir/images/yqqp6t2qap2h8kl9vjuo.jpg
http://1.iraks.ir/images/lzaqn0j8a9t6td3kc1.jpg
http://1.iraks.ir/images/gnyg85fqq7mc3itvedog.jpg
http://1.iraks.ir/images/otsokpu1c7e7tngc7jp5.jpg
پ.ن:راستی قالب وبم مشکل پیدا کرده می دونم!!!در دست تعمیره.....برای سلامتیش دعا کنید تورو خدا...مردم از بس علامت سوال دیدم.
nothing important
برداشت اول:
با مادر و داداش سعیدمان به قصد خرید هدیه ای به پاساژی میرویم....
بعد از گذشت حدودا یک و نیم ساعت...درحالی که دیگر جانی درونمان نبود تیر نهایی را خلاصیده و به یک فروشگاه معروف که قبلا هم ازان خرید کرده بودیم می رویم....
اندکی اجناس را تماشا کرده....وسایل تزئینی و فانتزی انجا را برانداز نموده و چشممان یک مجسمه ی دختر بسیار زیبا که یک چیزی شبیه کوزه یا مثل ان در دستش گرفته و کش و قوسی به کمر خود داده میگیرد...
فروشنده ی مربوطه که پسری چلمن بود و نمی دانستیم انواع دیگر ان مجسمه را نشانمان داده...
سر انجام با هزار شوق و ذوق یکی از انهارا که جای سه شمع هم برویش تعبیه شده بود انتخاب کرده و تقاضای جفت ان را می کنیم....
پسرک ان را اورده و دو جعبه ی غول پیکر می اورد تا اندورا درونشان قرار دهد...
ایشان تصمیم گرفته دو مجسمه را درون یک جعبه بگذارند خبر مرگشان...
ما بهشان گوشزد کردیم که احتمال شکستن بسیار بالا می باشد...
اما خیر...گوش ننموده و بطور ناگهانی به ما خبر می دهند که در حال زور زدن برای فرو کردن مجسمه ی دوم درون جعبه دست دخترک شکسته!!!!
صحنه انقدر وحشتناک بوده گویا که وقتی داداشمان می گوید بذار ببینم می گوید:نه ولش کن خیلی ناجوره...!!!
اعصابمان بهم ریخته و درحال بازدید ویترین مغازه از بیرون برادرمان چندی فحش نثار چلمن الدوله ی مروبطه می نماید
و دوباره به داخل برگشته و همان یک مجسمه را خریداری می کنیم و از ان مکان خارج میشویم!
برداشت دوم:
در حال بازگشت از پارکی گذر کرده و بوی بلال را حس نموده ....
مامی و برادر سعیدمان هوس بلال می کنند و عزم خریدن ان را دارند...
ازان جایی که مامیمان یک بلال زیادشان است و مانیز از کثیف کاری بعد ان بیزاریم به خرید یک عدد تنها برای سعیدجانمان اکتفا می کنیم....
بلال را می کبابند و برادر جانمان انرا درون سطل اب نمک تکان می دهد....
ناگهان....زورشان بالا میرود و محکم انرا درون سطل فشار داده طوری که دسته ی بلال نگون بخت می شکند!!!
قدری بهم نگاه کرده و خندیده...
و در حال خوردن همان بلال بی دسته راهی منزل می شویم......!
پ.ن۱:همیشه قبل از خارج شدن از خانه ذکری..دعایی چیزی بخوانید...یا صدقه ای بدهید.....برای رفع بلا...!
پ.ن۲:ما جدیدا از یکی خوشمان امده....و به خاطر او هم که شده تی وی وطنی را نگاه می کنیم!!!از کامی جون....
پ.ن۳:چرا تابستان اینقدر زود در حال گذر است؟!!!
پ.ن۴:حوصلمان سر رفته بسی!!!!
پ.ن۵:ترم جدید زبانمان دوروز دیگر شروع میشود و ما استاد قبلیمان را می خواهیم...همان اقاهه که از بس می خندید مارا.....!!!چرا منفی می فکرید؟؟؟مارا خوش حال می کرد....
پارادوکس روحی....!
یه وقتا یه تغییر و تحولاتی درون ادم رخ میده که همه ذهنش رو مشغول می کنه...درگیر می کنه!
مثل این روزای اخیر من!
نمی دونم از کجا سرچشمه میگیره....
یا از کی؟کیا؟!!!
فقط می دونم دلم می خواست نبود...نبود این افکار تا مغزم رو تا مرز منفجر شدن پر کنه!
فکر اونی که دوسش دارم.....فکر اونی که دوسم داره.....فکر احساسم به اونی که دوسم داره......دلتنگیم واسه اونی که دوسش دارم و نمی دونه!!!
همه و همه.....
یه شب تو خواب میبینم یه ادمی.....که تا قبل اون خواب حتی راجع بش دو ثانیه هم فکر نکردم بقدری عشق بهم میورزه که دوس دارم تو بیداری برام اتفاق بیفته.....
نه همونی که تو خواب دیدم پیداش شه نه!!!
کسی که در حال حاضر تو زندگیمه....
تا حالا شده دلت بخواد دستای گرم یه نفر دستت رو بگیره.....
شده دلت بخواد بازوهای قدرتمند یه نفر.......اونی که .......ادعا میکنه دوست داره.....مامنی باشه برای جسم خسته و نازکت؟؟؟؟
گهگاهی اینطوری می شم......
دل دل می کنم که برم تو بغلش.....انگار فقط توی اون لحظه اونه که میتونه ارامش رو بهم برگردونه....دلم می خواد سرمو بذارم رو پاشو اون با موهام بازی کنه..... دلم می خواد سرشو بذاره روپامو دستمو بکشم لای موهاش.....
اینا احساساتیه که یه وقتا درمورد اونی که دوسم داره ذهنمو درگیر می کنه....
اما اونی که من دوسش دارم.....فقط فقط من!نه اون!!!
هیچی جز این که دقایقی پیشم باشه و نگاش کنم نمی تونه ارومم کنه.....
می دونم به من تعلق نداره...پس غصه ی نداشتنشو نمی خورم.....
اما دلم....همون قلبی که هر وقت دلتنگش میشه دستمو می ذارم روشو حس می کنم با هر تپشش اونو تو خودم دارم.....پر پر میزنه براش.... !
این افکار شاید به ظاهر قشنگ و رویایی باشه.....اما داره منو دیوونه می کنه!
دلم می خواست تا تکلیفم با زندگیم معلوم نشده مغزم از همه ی اینا خالی می شد....فکر اینکه اینده چی قراره بشه اعصابمو میریزه بهم.....فکر احساس مسئولیت.....
یه وقتا دلم می خواست هیچ کی نبود.....فقط خودم و خدا بودم....
می ترسم جلو تر برم......دلهره دارم.....
حتی نمی دونم چی می خوام......
قاطیم......قاطی.......
کاش همه اتفاقاتی که افتاده از ذهنم برای مدتی پاک میشد.....
کاش کسی دوسم نداشت.....کاش اون ادم دوسم نداشت.....!!!
کاش.....!
پ.ن۱:برام مهم نیست که الان فکر کنید دیوونم.....یا زده به سرم....شاید زده باشه....اگه اینارو بیروون نمی ریختم ارووم نمی شدم.....تازه یه ذره الان بهترم.....فقط یه کم!
پ.ن۲:تو....تو که شاید گذرت اینور بیفته و اینو بخونی...نمی دونم چی فکر می کنی....ولی بهم حق بده کم بیارم...تو این شرایطم گنجایش اینو نداشتم که فکر یه نفر ....فکر احساس یه نفر درگیرم کنه....کاش اون شب نمی گفتی حستو بهم و می ذاشتی به وقتش بفهمم....جای من نیستی که درک کنی چی میگم....!
ساعاتی خوش در کنار تی وی!
به خانه خاله جان می رویم.....
همه دور هم نشستیم و نگاه ها به سمت تی وی می باشد که پسر خاله محترمه در حال پیدا کردن فرکانس جدیدی است که بابای فعالمان از دوستانش گرفته است!
شروع می کند به چک کردن کانال ها....
کانال اول:بانویی خارجیو بسیار محترم که در حال رقصیدن به حالت خیلی open!!!
کانال دوم:دو کفتر عاشق در حال ......!
کانال سوم:صحنه ی زیبایی بوسیدن دو انسان متمدن که وقت را غنیمت شمرده و با شدت هرچه تمام تر خیلی شیک یکدیگر را می بوسند....!
کانال چهارم:بخشی از فیلم new moon!!!!یه بخش مصتحجن!(درست نوشتم ایا؟!)
در این حین از گوشه کنار خانه....صدای شلیک کوتاه مدت افراد دو خانواده می اید!!!
پسر خاله ی بدبختمان در حال ترکیدن است از خنده.....
هول می شود....نمی تواند دیگر کانال را عوض کند و با صدای خاله جانمان به خود امده و سعی می کند جو را عوض نمیاد....
سر انجام به یک کانال قطع شده برخورد می کند....
چه عالیی........
صدای بوقققققققق می دهد فقط!
پیشنهاد می کند همین کانال را تماشا کنیم!
:
:
:
:
:
پ.ن۱:دیشب به این نتیجه رسیدم عید نیمه شعبان رو دوستان اجنبیمونم تاثیر شدت داری گذاشته که قدر این شب دونستن و از محبت کردن به bfیاgfشون غافل نشدن!!!
پ.ن۲:این بدبختا که شربت و شیرینی پخش می کنن از جانب خیلیا چقدر فحش می خورن بیچاره ها....البته حقشونه...میان یه جاهایی بساط می کنن ادم میمونه اصن!!! سر پیچ ....کنار بلوار و درست جاهایی که ترافیک ناجور ایجاد می کنه!!!! ملت ماهم گشنهههههههههه.......همونجا جفت پا میزنن رو ترمز!!!
پ.ن۳:پوووووووووووووووووووچ
یه شام رویایی!
بعد از یک روز خسته کننده شب فرا می رسد و تایم شام است...درحین تناول کردن شام بدون نگاه کردن به مجری مزخرف برنامه ای مزخرف تر از خودش ......
در حالی که سرمان با تناولیدنمان گرم است به خزغبلات مهمان برنامه که خبر مرگش به تازگی از انور اب امده و معلوم نمی باشد تا به حال در کدام گوری سکنا گذیده بود گوش سپرده ایم....
می خواهیم خود را به بی اعتنایی زده و اعصابمان را بهم نریزیم...زیرا عادت کردیم همان دو دقیقه ای هم که به تی وی وطنی نگاه می کنیم فحش و بدو بیراه و دروغ هایی من باب اتفاقات این یک سال و اندی و به قول انها سران فتنه و اشوبگران را بشنویم!
اقا مرتیکه معلوم نیس از کدوم گورستونی اومده....تازه اون موقع ایران نبوده حالا اومده زل میزنه تو چشم ادم لباس شخصیارو توصیف می کنه....دی....!
عذر می خواهیم...یک لحظه عنان از کف دادیم!!!!
داشتیم می گفتیم.....
اینها مردم را چه گیر اوردند؟؟؟؟توحین به شعور ادمیت و از همه مهم تر ایرانی رو به عرش رساندند...
همین افراد هستند که اون روی ادم را بالا می اورند....تا به حال نه اسمی ازشان بود و نه تصویری ازشان دیده شده بود...کسی حتی نمی داند یییهویی از کجا پیدایش شد .....اکنون می فهمیم یکی از همان کله گنده ها می باشد که از راه دور و گمنام خط میدهد....
اعصابمان بسی خورد می شود و دوباره بحث بالا می گیرد....
نمی فهمیم چه می خوردیم....برنامه ی کوفتیشان تمام میشود و تازه درک می کنیم چه گلی دیگر در بین ما نیست!!!
فارسی ۱ جان.....مادر کجا رفتی یهو؟؟؟؟همین چند روز پیش فرکانستو گیر اوردیم....نمی گویی دل جماعتی تنها با یاد و خاطره ی تو...سالوادور....اریانگ....و دیگر دوستانت شاد بود؟؟؟؟
مادر فدایت...تولدت نزدیک است.....فرکانست را برسان....
اریانگ بی خبر نی نی دار نشه و ما نفهمیم؟!!!سالوادور را بگو.....
هیییی روزگار........