هچل هفتای یه ذهن آشفته!

میان آدمیان چیزی نیست جز دیوار هایی که خود ساخته اند . تولستوی

هچل هفتای یه ذهن آشفته!

میان آدمیان چیزی نیست جز دیوار هایی که خود ساخته اند . تولستوی

چرندیات!!!

ینی جاست فور یو که خواسته بودی اپ کنما.....!


خب جونم برات بگه گویا اینتر نتو هم ملییدن خبر مرگشان!!!!حالا ببینیم کی اونترنتو می ملییین!!!


خاله بی چاره مان حالا پیش خودش می فکرد عجب خواهر زاده ی چغندری داریم تولدمان یه تبریکم نگف!!!



خاله جان بوخودا....به پیییییییییییر.....به پیغمبر این ها...همینهایی که ساندیس به ملت داده اند....همین هایی که بووووووف....همین هایی که....(دودو در حالی که داره توسط نیرو های امنیتی کشیده میشه و ب ابدیت می پیونده)ـــــــــ>>>>بوووووووق تو گشت ارشاد....راستی دو هفته گذشت؟؟؟اگه اره که تدیدش کنیم...این فش دادن ب گشت امنیت اخلاقی خیلی انرژی داد بهم!!!







خب چی بگم؟؟؟؟اپم نمیاد بابا.....اهان وای اگه بدونی چه حسیه ادم مسنجر نداشته باشه تو نظرای وب چت کنه....تازه همزمان وبلاگم اپ کنه....تازه شماره ۱ هم داشته باشه....+اونی که اممم....شوکول می طلبه!!!







هر هر هر!

ینی بوخودا خودمو جروندم واسه این ازمونا..... 

اما شیمی همشو غلط زدم! 

 

هرچند ترازم بالاتر از دفه قبل شد اما اونی نبود که منتظرش بودم! 

خورد تو ذوقم! 

 

زبانم واسه ۱۰۰ خونده بودم ۷۷ شد درصدم!چرا اخه؟؟؟؟من نمی فهمم واقعا! 

 

اینجانب بعد از ازمون به خواب زمستانی رافته و هنوز منگ می باشد.....فردا بعد یه ماه میرم مدرسه! 

فک کنننننن! 

نه جدا فک کن!!!! 

 

 

 

 

 

 

 

دلم می خواد به مشاورم فحش بدم! 

خوبه ادرس اینجارو نداره......خرررررررررررررررررر.......گاااااااااااااااااااو..........می خوام بزنمش 

 

 

اااااااااااااااااااه ه ه!!!!!انترررررررررررر......ان خشک!!!!!!!!!!! گووووز! 

 

 

 

 

اخییییش!!! 

هیچ دلیل خاصیم نداشتا......همینجوری دوس داشتم فحس بدم بهش! 

 

 

هیییییییییییییییییی......خدا........انرژیمان را بتامین.....انگیزمان را بقوی! 

 

 

 

بای!

خونه ی نو تو راهه!

دلم می خواد اینجا....وب خودم.....حرف بزنم..... 

از تو بگم....از خودم.....خودمون...اما نمیتونم! 

 

تو می دونی چرا نه؟؟؟؟ 

 

مطلب رمز دارم نمی تونم بذارم...چون اصن حال نمیده!انگار نه انگار که وب دارمو پست گذاشتم! 

 

 

کنکور بدجوری وقتمو گرفته!!!!پ ن پ!می خواستی نگیره؟؟؟(خظاب به خودم!

 

 

شاید به زودی یه وبلاگ زدم!یه وبلاگه جدید! 

 

بدون اینکه قالب خاصی بذارم....لینکدونیمو پر کنم...به سرو وضعش برسم! 

 

فقط واسه اینکه حرفامو به تو توش بنویسم! 

هوووم؟نظرت چیه؟؟؟ 

 

بعد ب سرو وضعشم میرسیم!!!! 

 

همین الان میسازمش!

یه حس مسخره !

اومدم دوباره ازون حس منفی بنویسم.....ازون حسی ک راجبش برات تو نامه نوشتم.... 

 

back spaceرو زدمو پاک کردم.... 

چون خودم قبول دارم که اگه راجب چیزی فکر کنی سرت میاد! 

و من نمی خوام اون فکرای مزخرف سرم بیاد! 

 

خیلی وقت بود که ننوشته بودم اینجا....شاید چون وقت نداشتم....یا حوصله نداشتم! 

شایدم مثل الان ذهنم نا منظمه! 

 

اما میون همه ی این شلوغیه ذهنم....یه نقطه ی واضح و روشن میبینم!یه حقیقت! 

یه حقیقت دوست داشتنی! 

ولی میدونی!نمی دونم چرا باز کنار این حقیقته شیرین....بازم اون ترس هست؟؟؟!!! 

 

تورو خدا سعی کن اروومم کنی!نمی خوام اینطوری بمونم.... 

 

نمی خوام کنار این حقیقت....."این که عاشقتم!"اونم بعد اینهمه خاطره و تجربه ناب....اون ترس مسخره باشه! 

 

 

 

 

ازت می خوام از بین ببریش!