-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 خردادماه سال 1393 23:10
رفت... و من پیر شدم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 2 آذرماه سال 1391 22:05
خوشم میاد هیچکی سراغی ازم نمیگیره.... :)
-
عنوان ندارم
یکشنبه 12 شهریورماه سال 1391 22:43
نمی دونم خوش حال باشم از این که مدرسه ها و دوران دانش اموزیم تموم شده یا نه! دلم گرفته بود و اومدم اهنگ گذاشتم شروع کردم به گشتن تو کامپیوترم ببینم چی پیدا می کنم! میون این گشتیدنم یکی از پستای وبلاگمو پیدا کردم.نمی دونم اون موقع که اینو تو کامپیوتر سیو کردم به چی فکر می کردم.اصلا چرا سیوش کردم.... خوندم....خنده دار...
-
و باااااااااااااز هم مشکل همیشگی
جمعه 10 شهریورماه سال 1391 23:18
بعد مدتها یکم وب گردی کردم! ب وبایی سر زدم که تو لیستم نیستن! جدا ها!خیلی وقته وبای تو لیستم یا عوض کردن جاشونو...یا کلا رفتن!یا اپ نمی کنن! دلم خیلی واسه وب نویسی تنگ شده!احساس میکنم پره حسای نگفتم!پره حرفای نزده! اما این وبو دیگه مثل سابق جای امنی واسه حرفام نمیبینم ! عاشقشم....خیلی....بهترین اتفاقای زندگیم.....یا...
-
دودددددووووووووووووووووو......(که چی حالا؟!!)
پنجشنبه 5 مردادماه سال 1391 18:51
دلم هراز گاهی ازت میگیره و حرفایی میزنم که لایقش نیستی.... بهونه های بی مورد میگیرم..... میگذری...درسته حرفتو میزنی....اما میگذری بعدو.....من میمونم با شرمندگی....با .... ببین؟حواسم هست هستی....حواسم هست که یه کاری می کنی همش که حالم خوب شه....ارووم باشم.... ببخش منو....باشه؟ گاهی اون ترس همیشگی میاد سراغم این...
-
ههههههه!!!!
جمعه 8 اردیبهشتماه سال 1391 11:50
چه حس خوبیه وقتی صاحب لب تاب نباشه خونه و تو تنها باشی با لب تاب طرف ولی خب....ازونجایی که این درسا مجالی واسه حال نمودن ما نمیذاره......ذوقی نداریم هم اکنون....البته هم آکنون!(لغتیست جدید....همین الن ساختیمشان!دسمان درسسسسس!!!!) حالا چرا "آکنون" و نه" اکنون": چراکه 3 روز با لب تاب تنها بودیم و...
-
یه ساله دیگه فرت شد!
دوشنبه 29 اسفندماه سال 1390 12:15
شلام شلام؟؟؟ خوبییییین ؟خوشین؟سلامتین؟مماخاتون جاقه؟؟(اییییی....چه لووووس ) خب....امممم.....از اندر جایی که خیلی وقت می باشد اپ ننموده ایم انطور که لیاقت خودمانو مخاطبانمان بباشد....اندکی با این محیط غریبگی می کنیم....لیکن اگر چرتی ان اواسط به میان اوردیم....ب روی مبارکتان نیاورده و ادامه ی اپ را نظاره بباشید! با...
-
عنوانم کجا بود.....
پنجشنبه 11 اسفندماه سال 1390 00:28
نمیفهمم.... چرا باید این کارو می کردی؟؟؟هان؟فقط سر رو کم کنی؟سر این که کم نیاری؟نگه بهت که اهان....روتو کم کردم؟؟؟ اخه چرا دوستم؟؟؟؟ اگه.....اگه خدایی نکرده.....کار از کار گذشته باشه چی؟ چیکار کنم؟؟؟چیکار کنی ینی.....من که کاری از دستم بر نمیاد برات انجام بدم....دارم دیوونه میشم عزیزم.... همش فکر می کنم باهام شوخی...
-
چرندیات!!!
شنبه 22 بهمنماه سال 1390 23:10
ینی جاست فور یو که خواسته بودی اپ کنما.....! خب جونم برات بگه گویا اینتر نتو هم ملییدن خبر مرگشان!!!!حالا ببینیم کی اونترنتو می ملییین!!! خاله بی چاره مان حالا پیش خودش می فکرد عجب خواهر زاده ی چغندری داریم تولدمان یه تبریکم نگف!!! خاله جان بوخودا....به پیییییییییییر.....به پیغمبر این ها...همینهایی که ساندیس به ملت...
-
هر هر هر!
جمعه 7 بهمنماه سال 1390 22:46
ینی بوخودا خودمو جروندم واسه این ازمونا..... اما شیمی همشو غلط زدم! هرچند ترازم بالاتر از دفه قبل شد اما اونی نبود که منتظرش بودم! خورد تو ذوقم! زبانم واسه ۱۰۰ خونده بودم ۷۷ شد درصدم!چرا اخه؟؟؟؟من نمی فهمم واقعا! اینجانب بعد از ازمون به خواب زمستانی رافته و هنوز منگ می باشد.....فردا بعد یه ماه میرم مدرسه! فک کنننننن!...
-
خونه ی نو تو راهه!
سهشنبه 4 بهمنماه سال 1390 20:22
دلم می خواد اینجا....وب خودم.....حرف بزنم..... از تو بگم....از خودم.....خودمون...اما نمیتونم! تو می دونی چرا نه؟؟؟؟ مطلب رمز دارم نمی تونم بذارم...چون اصن حال نمیده!انگار نه انگار که وب دارمو پست گذاشتم! کنکور بدجوری وقتمو گرفته!!!!پ ن پ!می خواستی نگیره؟؟؟(خظاب به خودم! ) شاید به زودی یه وبلاگ زدم!یه وبلاگه جدید! بدون...
-
یه حس مسخره !
شنبه 1 بهمنماه سال 1390 23:39
اومدم دوباره ازون حس منفی بنویسم.....ازون حسی ک راجبش برات تو نامه نوشتم.... back spaceرو زدمو پاک کردم.... چون خودم قبول دارم که اگه راجب چیزی فکر کنی سرت میاد! و من نمی خوام اون فکرای مزخرف سرم بیاد! خیلی وقت بود که ننوشته بودم اینجا....شاید چون وقت نداشتم....یا حوصله نداشتم! شایدم مثل الان ذهنم نا منظمه! اما میون...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 10 دیماه سال 1390 17:06
-
شی یلدا....تولد من....اغاززندگی من!
چهارشنبه 30 آذرماه سال 1390 19:36
الان ساعت 16:49 ست!خب میگیم 50 دقیقه!10 دقیقه دیگه حدودا بنده به دنیا میام! جالبه نه؟؟؟؟نمیدونم البته شایدم 5.5 به دنیا میام! حالا مهم نیست اینا.....بگذریم! اره خلاصه....به این زودی 18 سالگیم بدرود میگیمو قدم تو وادی 19 سالگی می ذاریم! حس عجیبیه....وقتی میشینی وبرای چند دقیقه به خودت فکر می کنی.....به گذر عمرت....به...
-
....
پنجشنبه 12 آبانماه سال 1390 10:13
خوش حالیم... just for him! بقول ضیا ایشالا کووور شه هر کی نمیتونه خوشای مارو ببینه!
-
یاد آوری وجودمان به حض(ظ)ار گرام.....
دوشنبه 2 آبانماه سال 1390 19:17
سلام و صد سلام....درووودو صد دروود.... خوبین خشین سلامتین؟ منو یادتونه؟؟؟؟ دودو اماااااااااااااااا اومدم نت برم این فیس بوکه منحوس هر کاری کردم نرفت گفتم بیام به خونه ی قدیمیم یه خورده بحرفم برم! وای بچه های من...بیایین به اغوش گرم دودو؟!!!دلم براتون یه ذره شده بود...هییییی روزگار...هیییییییییییی دلمان می خواهد یک خبر...
-
HAPYY NEW YEAR.....
یکشنبه 29 اسفندماه سال 1389 11:04
سلااااااااااااااااااااااام تاحالا هیچ سالی نبوده ک دلم نگیره وقتی دم سال تحویل میشه! حال غریبی بهم دست میده! امسال بیشتر!چون برادردم مسافرته و نیس تو لحظه سال نو پیشمون! دلم بدجوری براش تنگ شده.....بدجوری! امیدوارم برای همتون.....سال خوبی باشه.واقعا می گم.....دلتون شاد باشه تو این سالو اتفاق بدی خدایی نکرده واسه هیچکی...
-
ینی اینا هم عید دارن؟؟؟؟؟!!!
جمعه 27 اسفندماه سال 1389 14:58
افسوووووس چراباید اینطوری باشیم؟؟؟ آآآآآآآآآخ خدا......... کی جواب میده......بهم بگو!!!
-
ها؟چیه؟
سهشنبه 24 اسفندماه سال 1389 16:50
ما دلمان می خواد برویم بیروووووون مامانمان نمی گگذاردددددددددد:((((((((((((((((((( اوهههههههههههههههه اوههههههههههههههههه:((((((((((((((((((((
-
اعلام ظهور!!!!
سهشنبه 24 اسفندماه سال 1389 11:53
اپ داریم.......اما اپمان نمی اید!!! وای؟؟؟؟(why???) ما طی یک اقدام شجاعانه اسکول(مدسه) را تعطیلیدیم و در خانه پلاس می باشیم.... برای 4 شنبه سوری هیچ مین کورسی نخورده ایم!!!!و نمی دانیم اصلن بیرون می رویم یا نه!!! یادش بخیر ان گدیم ندیما!یه بسته سیگارتی می خریدیم از بالای ÷شت بوم رو سر ملت می انداختیم.... پیر شدیم رفت...
-
حالتان خوب است خدا؟!!
چهارشنبه 20 بهمنماه سال 1389 22:58
یک سوال فوق کارشناسی داشتیم! شوما می دانید چرا مژه های بیشتر پسرا نسب دخترا خیلی خوش فرم ترو پر تره؟؟؟؟ با این وجود ک دخترا ب خاطر زیباییشون طبیعی تره ک مژه های بلندی داشته باشن؟؟؟؟ چند وقتیست چشمان دختر ها و پسر هارا بررسی نموده و این سوال ب ذهنمان هجومیده!!! از چند حالت خارج نیس: 1)اون وقتی ک خدا می خواست مژه های...
-
!
سهشنبه 12 بهمنماه سال 1389 20:16
این کلمبیاییا چقد خون گرمن! !
-
عنوانم کجا بود نصفه شبی؟!
سهشنبه 5 بهمنماه سال 1389 02:45
چه حسیه وقتی ادم دقیقا نصفه شب می نویسه؟! وقتی چشاش از اشک درد گرفته اما میشینه زل می زنه ب مونیتور! ب مسنجرش! ب درودیوار اتاق! چه حسیه وقتی بخوای ۱کی باشه.....تا همه خستگیه روحتو با گذاشتن سرت رو شونش و بستن چشمات ب فراموشی بسپری و ب یه خواب عمیق بری! چه حسیه بخوای بمیری!تا کمتر تحمل کنی؟ چه حالیه دلت برای خدا تنگ...
-
دعوای بنده (ویرگووول!)خداییی!
شنبه 2 بهمنماه سال 1389 14:24
ببخشید اقای یا خانوم خدا....می شود سرتان داد بزنیم؟؟؟؟ می شود تا جان دارم برای ۱ بار هم ک شده همراه با زار زدن بزنیمتان؟؟؟ به خودتان قسم ب حضرت عالی کافر نگشته ایم خودتان شاهده!!! فقط خسته شده ایم...... از چیز هایی که خودتان می دانید....از حکمتهای نا شناخته تان ک دقمان می دهد..... خسسسسسسسسسسسسته! دو یو اندرستند؟!!!
-
This is your moment of truth
دوشنبه 20 دیماه سال 1389 22:41
از انجایی که فردا امتحان زبان داریم و تصور می نماییم که غولی می باشیم در این امتحان(وای اگه فردا از یه جام دراد چی؟!!! )و از انجایی که کتاب تمرین زبانمان را نیز گمیده ایم....و همچینین از انجایی که صبح درسمان را خوانده ایم(اندکی مانده به روی خودمان نمی اوریم!!!) به نت قدم نهاده و در بلاگها سری زدیم و همانطور که می...
-
باروون
پنجشنبه 16 دیماه سال 1389 19:51
امروز امتحان زیستمو دادم! برای من درس زیست شاید تنها درسی باشه که با تمام سلولام دوس دارم بهترین باشم توش!کاش میشد بالاتر از بیستم نمره ای بود که از اونی که ۲۰ میشه هم بالاتر باشم!حسود نیستم اصلا...اما یه حس خاصی دارم به این درس! عالی دادم امتحانمو....عاشقتم خدا! وقتی اومدم خونه نشستم روی مبل و نزدیک به ۲۰بااااار .......
-
play!!!
دوشنبه 13 دیماه سال 1389 14:23
تو ۱ وبلاگی یه بازی دیدم....دعوتمم نکرده بودن!یعنی اصن نمی شناختنم که بخوان دعوت کنن....از بازیش خوشم اومد انجامش دادم! (خوب کاری کردم اصنشم!!!) هر کی خواست دعوته....فقط اگه بازیش کردین خبر بدین بخونم! اگر ماهی از یک سال بودم : آذر اگر روز هفته بودم : ۵ شنبه اگر عدد بودم : ۴ اگر جهت بودم : جنوب اگر همراه بودم : پشیمون...
-
بزرگتر می شویم!
چهارشنبه 1 دیماه سال 1389 00:00
و بلاخره ۱۷ سالگی رو بدرود گفتم و سلامی گرم به ۱۸ سالگی عرضه کردم.....! تو خلوت خودمو دلم .......این روز رو تبریک می گم.....به خودم! خود من! نمی خواد ۱۰۰ ساله شی.....فقط هر چقدر عمر کردی مفید باش!
-
در هم ور هم(شایدم برهم!)
دوشنبه 22 آذرماه سال 1389 13:27
نمی فهمم! واقعا چرا؟؟؟؟ نمیبینی؟؟؟؟ نمی بینی وضع خودتو؟؟؟ بابا نمی کشنت که مثلا بگی اشتباه کردم! اصن کسی نخواسته بگی....تو دلت خودتم هنوز پای حرفت هستی؟؟؟ داری میبینی مردم به چه روز افتادن....تو وضع خودت که تغییری ایجاد نشده هیچ بد ترم شده! بازم جانبداری کن ازش حالا! ازین ور ۱ میلیارد پول ملت دود شده رفته...
-
دنیای این روزای من!!!
سهشنبه 25 آبانماه سال 1389 19:42
چه قدر بده ادم برای خوش وقت نداشته باشه نه؟؟؟؟ از وقتی عاشق خودم شدم !!!وقت نداشتن برای خودم بیشتر ازارم میده تا وقت نداشتن برای بقیه(الان می خواین بذارین دنبالم نه؟.....بطور واضح فحشاتونو می تونم حدس بزنم....دختره ی مغرور بیییییییب....از خود راضیه بیببیب بیییییییییییییب.... حالا انگار چه اش دهن سوزیه پدر سوخته...بزنم...